روانشناس و روانکاو چه فرق هایی با هم دارند؟
واژهی روانکاوی از زمان زیگموند فروید که پیشنهاد کرد مشکلات آدمی ناشی رنجاندن نیروهای ناخودآگاه و احتمالا مادران آنهاست تا به امروز دچار تغییر و تحول زیادی شده است. این نوع درمان در دنیای که قوانین CBT (رفتار درمانی شناختی) در آن حکمرانی میکنند به حاشیه رانده شده اما به لطف رویکرد منحصر به فردی که در بعضی از بیماران سر و صدا به پا کرده بازگشت شکوهمندی داشته است. روانشناسی یک رشته اما روانکاوی یک تکنیک است. بر خلاف رفتار درمانی شناختی، رایجترین کار روانشناسی، روانکاوی راه خود را از اعماق ناخودآگاه میجوید. تصور ما از روانکاوی بسیار شبیه به کاریکاتورهای نیویورکر است: بیماری روی کاناپه دراز کرده و زخمهای قدیمی روح و ترسهای سرکوب شدهی خود را نمایان میسازد. دکتر هم که به احتمال زیاد ریش و عینک دارد اخم کرده و شبیه زیگموند فروید است و این هم کاملاً تصادفی است فروید پدر روانکاوی است و یک قرن بعد از این همه منبع بسیاری از مفاهیم محبوب (و البته مفاهیم نادرست) دربارهی این نوع تراپی خواهد بود. مرد طرد شدهی زمانهی خود نظریات عجیبی مخصوصاً دربارهی سکس، اثرات دراز مدت از پوشک گرفتن بچه و زنان داشت، اما نظریات خوب او هم کم بود. یکی از این نظریات خوب پایههای روانکاوی مدرن را پیریزی کرد. درمانگر بالینی جاناتان شدلر، PhD، طی مقالهای در وبسایت پایش انجمن روانشناسی آمریکا در روانشناسی این گونه مینویسد: “رشد نظریهی روانکاوی با فروید پایان نیافت، درست همان طور که فیزیک با نیوتون و روانشناسی رفتار با واتسون به فرجام نرسید.” روانکاوی (که گاهی اوقات به آن سایکودینامیک تراپی هم اطلاق میگردد) شاخهای از روانشناسی بالینی است که به خاطر برخی باورهای پرحاشیهی فروید به بدنامی کشیده شد. روانکاوی از زمان به کار بردن این اصطلاح در ۱۸۹۶ تاکنون تغییرات زیادی به خود دیده است.